شنیدن قصهها و افسانهها از زبان مادر و آشنایان در کودکی و دوستی با همسن و سالان محله او را به سمت نوشتن سوق داد. زنده بودن عنصری به نام «هویت محله» در جایی که او زندگی میکرد باعث شد راهش را برای رسیدن به اهداف و رؤیاها به طور جدی ادامه دهد. مجتبی انوریان یزدی را اکنون با کتابها و فیلمنامههایش میشناسند. او در هر 2حوزه موفق عمل کرده است و در کنار آن مقالات بسیاری ارائه کرده و به تدریس میپردازد. با او که تمام همّ و غمش تقویت هویت محلات است گفتوگو میکنیم.
مجتبی انوریانیزدی سال1347 در خانهای در کوچه باغموزه نادری مشهد به دنیا میآید. برای او و هممحلهایهایش مجسمه نادرشاه نماد «هویت محله» و اولین «شخصیت ملی» محسوب میشد. مجسمه نادرشاه آنقدر او را در کودکی شیفته خود میکند که مادر هنگام بیقراریاش از حیاط منزل، مجسمه نادر را به او نشان میداد تا آرام بگیرد. این مجسمه نمادی است که باعث ایجاد عِرق میهنی و محلهای در او میشود. منظره حرم مطهر امامرضا(ع) در سوی دیگر خیابان و تلألو شبانه گنبد و گلدسته حرم او را غرق رؤیاهای دیگری میکند و هویت مذهبی محله را به رخ میکشد. اینها همان عناصر هویتبخشی بود که از نظر آقای انوریانیزدی امروزه دیگر در محلات ما به چشم نمیخورد.
در 4سالگی دفترهای نقاشی و جعبههای مدادرنگی 6تایی، تنها داراییهای او برای رسیدن به آرزوی نقاششدنش بوده است. او در اینباره میگوید: «اولین آروزی من در این سن و سال نقاششدن بود. آنچنان به اینکار علاقه داشتم که هفتهای چند دفتر از نقاشیهایم پر میشد. اولین باری که پدرم از این آرزو باخبر شد به شوخی به من گفت: از قدیم گفتن زن نقاش نشو، نقاش فقیره، خوراک نقاشها نون و پنیره. پدرم که آرزوی تحصیلات عالیه را برای فرزندانش داشت، با آن شعر، حقیقت زیست هنرمند ایرانی را برایم روشن کرد.»
رفتن به پارک میرزاکوچکخان، واقع در خیابان دانش شرقی برای بازی، مسیر دیگری در زندگی او رقم میزند. مسیری که هنوز ادامه دارد. آقای انوریانیزدی بیان میکند: «5ساله که بودم یک روز یکی از اقوام، کوچکترها را برای بازی و تفریح به پارک میرزاکوچکخان برد. من در آنجا متوجه ساختمان دیگری شدم. کودکانی که از آنجا بیرون میآمدند، کتاب در دست داشتند.
کنجکاوی من را به داخل ساختمان کشاند. آنجا کتابخانه کانونپرورشفکری کودکان و نوجوانان بود و به من اجازه دادند هر زمان که بخواهم به آن مکان بروم و از کتابها استفاده کنم. از آن به بعد کار هر روزم گز کردن راه خانه تا کتابخانه کانون بود. سواد خواندن نداشتم و فقط تصاویر کتابها را نگاه میکردم. دیدن مجلههای کیهانبچهها که داستانهای مصور داشت، من را ترغیب به خرید آنها میکرد. در آن سن اولین مشتریای بودم که روزهای خاص توزیع کیهان بچهها، جلوی دکه ایستاده و منتظرآمدن مجله بودم. از طرفی داستانهای مادرم نیز من را بیشتر در دنیای قصه فرو میبرد. برای خود در ذهن قصه میساختم و برای برادران کوچکترم تعریف میکردم. آرزویم باسوادشدن شده بود و برای رفتن به مدرسه و سواددار شدن لحظهشماری میکردم.»
تا 5سالگیاش را در آن محله و از 5 تا 10سالگی را در خیابان گاراژدارها میگذراند. از سال 56 تا 80 نیز ساکن محله سرشور میشود. محلهای که خود را متعلق به آن میداند و به گفته او خود را آنجا پیدا کرده است. انوریانیزدی معتقد است زندگی در محله سرشور که از مراکز مهم تظاهرات محسوب میشد و همچنین وجود شخصیتهای بسیار مهم از جمله آیتا... خامنهای زمینه رشد سریعتری را در او به عنوان یک نوجوان فراهم کرد. او در ادامه میگوید: «در 6سالگی آرزوی رفتن به مدرسه محقق شد. علاقهای که به خواندن کتاب داشتم سبب شد به سرعت خواندن و نوشتن را یاد بگیرم.
سال56 اولین قصه را نوشته و تصویرسازی آن را نیز خود انجام دادم؛ موضوع داستان درباره کودکی فلسطینی بود که در چادر زندگی میکرد
نیمههای سال اول که بودم کتاب سال بعد را هم میخواندم. به همین دلیل کتابخانه کانون هم به من اجازه میداد کتابهای بیشتری امانت بگیرم. پس از گذشت چند سال که خواندن و نوشتن را یاد گرفته و قصههای مختلف را خوانده بودم تصمیم گرفتم اولین داستانم را بنویسم. بنابراین سال56 اولین قصه را نوشته و تصویرسازی آن را نیز خود انجام دادم.
موضوع داستان درباره کودکی فلسطینی بود که در چادر زندگی میکرد، اسرائیلیها خانه او را گرفته بودند و او در جستوجوی راهی بود که آنها را بیرون کند. حتی به دنبال چاپ کتاب هم رفتم. مسئول چاپخانه به من گفت برای مجوز چاپ باید به اداره فرهنگ بروم حتی توصیه کرد در شرایط شاهنشاهی آن دوره دنبال چنین موضوعاتی نروم. گرچه داستان چاپ نشد اما ناامید نشدم و سال پنجم دبستان که اوایل شکلگیری تظاهرات بود داستانی درباره ساواک و معلمی انقلابی نوشتم که نوشتن آن نیز در آن زمان مشکل داشت.»
نوشتن چنین داستانهایی به تحصیل مجتبی در حوزه برمیگردد. او ادامه میدهد: «من در حوزه علمیه بعثت در محله سرشور ثبتنام کرده بودم. هر روز پس از مدرسه به آنجا میرفتم و قرآن و علومعربی را میآموختم. آنجا بین طلبهها بحثهای سیاسی مطرح میشد و من با موضوعاتی از قبیل فلسطین، زندانیان سیاسی، ساواک و ... آشنا شدم. حتی در آن سن کتابهایی از دکتر شریعتی مطالعه میکردم.»
در 13سالگی برادرش علی او را به انجام فعالیتهای سینمایی و نمایشی تشویق میکند. او توضیح میدهد: «برای آموزش فیلمسازی به مرکز فعالیتهای هنری هلال احمر رفتم. آن زمان مسئول آموزش آنجا مرحوم رضا کمالعلوی از پیشکسوتان هنر خراسان در فیلمسازی و تئاتر بود. در کنار آن برای آموزش خطاطی نیز به کلاسهای انجمن خوشنویسان میرفتم.
با شروع فعالیتهای ورزشی و نمایشی سایر بچههای محل نیز با من همراه شدند. نمایشهایمان را در مسجد ابوذر واقع در کوچه آیتا... خامنهای (اشکان سابق) تمرین و در سالنهایی مانند دبستان گوهرشاد و مساجد اجرا میکردیم. نمایشهایی نیز برای ارگانهایی مانند بنیاد شهید، بسیج سپاه و... به روی صحنه بردیم. به مرور توانستیم واحد تبلیغات، هنری، ورزشی و ... را در مسجد پایهگذاری کنیم. یکی از وظایف ما در مسجد دیوارنویسی بود و شعارهایی با محوریت سخنان امامخمینی(ره)، شهید آیتا... مرتضی مطهری و ... مینوشتیم.»
شهید جواد سرابی یکی از هممحلهایهای تأثیرگذار بر او و بچههای محله بوده است. انوری ادامه میدهد: «شهید دانشجوی رشته الکترونیک بود که سال60 به عنوان مسئول پایگاه بسیج مسجد ابوذر انتخاب شد. او خدمات بسیاری در محله انجام داد که میتوان به ایجاد رادیو محله اشاره کرد. کاری که من هم دوست دارم اکنون در محلات اتفاق بیفتد. یکی دیگر از فعالیتهای او که بازخورد خوبی داشت برگزاری جُنگ عصرهای پنجشنبه بود که در بخشهای ورزشی، فرهنگی، هوش، سرگرمی، هنری و ... ارائه میشد. ما برای آن پوستر تهیه میکردیم و با سیریش روی دیوارها چسبانده و بچههای محله را باخبر میکردیم. جوایز را هم با هزینه خودمان تهیه میکردیم. آقای سرابی سال60 شهید شد اما تأثیری که او بر ما و محله گذاشت فراموش نشدنی بود.»
در کنار فیلمسازی دوباره وارد حوزه علمیه میشود؛ ورودی که باب فعالیتهای دیگر را برایش باز میکند. انوریانیزدی توضیح میدهد: «به پیشنهاد یکی از استادان حوزه که با فعالیتهای فرهنگی من آشنایی داشت و مشوقم در نوشتن بود وارد حوزه ادبیات کودک بنیاد پژوهشهای آستانقدسرضوی شدم.
این انتخاب منجر به آشنایی با افرادی از جمله حسین زاهدینامقی، علیاکبر بیواره و احمد وضیعی و... شد. به سرعت توانستم شاخصهای حوزه ادبیات کودک را پیدا کنم و تسلطم در حوزه کودک و نوجوان را افزایش دهم. سال69 همکاریام با روزنامه قدس بهعنوان کارشناس و مسئول ادبیات داستانی شروع شد و تا سال 75 ادامه داشت. یکی از اتفاقات خوبی که در این بین افتاد برگزاری جلسات داستان و شعر بود که به کشف استعدادها کمک میکرد. اکنون به صورت آزاد با رسانههای مختلف همکاری دارم.»
شناخت انواع ادبی سبب میشود در 22سالگی تدریس انواع ادبی را در کنار فیلمنامهنویسی شروع کند و به دنبال آن به تدریس نمایشنامه و داستان بپردازد. همچنین بهعنوان مسئول آموزش انجمن نویسندگان خراسان در حوزههای تحقیقاتی، گزارشنویسی، زندگینامهنویسی و شاخههای مختلف ادبی فعالیت میکند.
با گذشت زمان متوجه شدم قصههای ما در حال از بین رفتن است، کودکان مانند بچههای قدیم قصه نمیشنوند و افسانهها را نمیشناسند
او هنوز کتابهای کودکیاش را دارد. ورق میزند و میگوید: «راهاندازی شورای کتاب کودک ایران در تهران باعث شد کیفیت آثار ما و آثاری که از بیرون انتخاب میکردیم افزایش یابد. طوری که اولین و دومین کتاب من با نامهای«خرس کوچولو چرا گریه میکنی؟» و «چلهزری» به عنوان قصههای برتر سال در سالهای 71 و 72 از طرف شورای کتاب کودک ایران و وزارت آموزش و پرورش کشور برگزیده شد.
آثار ادبی من از ادبیات غنی کلاسیک پارسی، عرفان، فلسفه و منطق ایرانی اسلامی مایه گرفته است. با گذشت زمان متوجه شدم قصههای ما در حال از بین رفتن است، کودکان مانند بچههای قدیم قصه نمیشنوند و افسانهها را نمیشناسند. این دلایل باعث شد کتاب « شانه فیروزه سیمین خاتون» را بنویسم که مورد توجه شورای کتاب کودک ایران قرار گرفت.
پس از آن احساس کردم کودکان از فضای عرفان اسلامی دور شدهاند و ضروری دانستم پایههای عرفان اسلامی و شرقی کشور را در حوزه داستانها زنده کنم که حاصل آن نوشتن «منظومه طاووسنامه» شد. به عنوان یک مشهدی و علاقه به امامرضا(ع) «منظومه آهونامه» را نیز بر پایه ترانهسرایی فولکلور نوشتم. در این راستا شعرهایی نیز برای رده بزرگسال سرودهام. همچنین آثار داستانی دیگری از قبیل مجموعه داستانهای کوتاه نویسندگان، آدینه و آخشیج، سرباز، پشت شبکیه، من و فرشته خوابهایم و ... نیز نوشتهام.»
او در حوزه تحقیقات و پژوهش نیز فعالیت دارد و تاکنون مجموعه مقالات بسیاری نظیر افسانهشناسی، راز و رمز و نماد در ادبیات عرفانی و پارسی، هنردرمانی، نویسندگی برای رسانه و... ارائه کرده است.حتی در دهه70 از سوی کشور آلمان در زمینه تحقیقات در حوزه ادبیات کودک و نوجوان دعوت به همکاری شده است.
او ادامه میدهد: «سال75 به عنوان کارشناس گروه کودک و نوجوان برنامههای تلویزیونی مشغول به کار شدم. بین سالهای 80 تا 82 نیز در مرکز آفرینشهای آستان قدسرضوی در زمان مدیریت زندهیاد اصغر فرزانه در حوزه ترجمه برخی متون دینی، مذهبی، قرآنی و ادعیه برای کودک و نوجوان کاری را شروع کردیم اما با فوت ایشان ناکام ماند.»
از سال75 تا کنون کتابی چاپ نکرده و بیشتر به تحقیق و تدریس پرداخته است. با این حال کتابهایی برای نوجوانان نوشته که هنوز منتشر نشده است: «اکنون به طور آنلاین تدریس میکنم. جلسات نقد و بررسی کتاب در کتابخانه حرم نیز تا قبل از کرونا برگزار میشد و حال با توجه به شرایط کنونی متوقف شده است. گرچه ارتباط با شاگردان برقرار است و آثارشان را برای نقد و بررسی برایم میفرستند.
به نظرم یک نویسنده فقط موظف به خلق اثر نیست بلکه خلاقیت او میتواند منشأ خلق ایده شود
در کنار آن نوشتن 2فیلمنامه و چند بازنویسی فیلمنامه را در دست دارم. در حوزه نوشتاری نیز چند سالی است به شعر روی آوردهام. علاوه بر این به ایدهپردازی هم مشغول هستم. به نظرم یک نویسنده فقط موظف به خلق اثر نیست بلکه خلاقیت او میتواند منشأ خلق ایده شود.»
در عین اینکه میداند یک نویسنده در این شرایط نمیتواند معاش خود را فراهم کند اما باور دارد رهاکردن نوشتن موجب محاکمه درونیاش خواهد شد. او معتقد است هرکسی از سوی خدا استعدادی دارد که استفاده از آن توانایی مایه آرامش درونی و کمالش خواهد شد.
در نظر او نوشتن حس متعالی دارد و تأثیر آن وقتی تکمیل میشود که به مخاطب هم به زیباترین شکل منتقل شود.
سال 68 فیلمنامه «سفر» او در مسابقات دهه فجر برگزیده اول استانی و دوم کشوری میشود. زائر غریب(برگزیده جشنواره هنری امامرضا(ع))، قمر در برج عقرب، خواستگار متهم است، مجموعه 3اپیزودی هزارو هفت و ... نیز از فیلمنامههای دیگر اوست.
این نویسنده کودک و نوجوان میگوید: «سال72 طرحی مبنی بر تشکیل انجمن فیلمنامهنویسان خراسان و انجمن قصهنویسان خراسان به اداره کل فرهنگ و ارشاد استان ارائه دادم. طرح و اساسنامه نوشته شد و 2انجمن شروع به کار کرد. در این انجمنها ضمن مدیریت تولیدات نویسندگان خراسانی به آموزش نیز توجه شد. به عنوان مسئول طرح و آموزش فیلمنامه برای اولین بار طرح آموزشی «شناخت انواع ادبی» برای نویسندگان از ابتدایی تا حرفهای را ارائه دادم. این برنامه شروع شد اما متأسفانه بهدلیل نداشتن پشتوانههای لازم ادامه نیافت.»
مجتبی انوریانیزدی محله را نقطه قوت شکلگیری شخصیت باثبات انسانهای موفق میداند. گریزی به «شهرآرامحله» نیز میزند و با اشاره به تأثیرات آن میگوید: «تحقیقات میدانی در حوزه منابعانسانی در آن انجام میشود و در هر محلهای افراد متخصص در زمینههای مختلف شناسایی میشوند. چنین کاری خوب است اما نباید این اشخاص پس از گفتوگو رها شوند. متأسفانه در توزیع و رساندن این تحقیقات به مخاطبان با ضعف رو به رو هستیم.
در سیستم توزیع نیز آنطور که باید ارزشگذاری نشده تا مردم ترغیب به پیگیری و مطالعه مطالب در رسانههای مکتوب شهری شوند. در واقع روند کار بعد از توزیع قطع میشود. شخصیتها معرفی میشوند اما توجهی به آنها نمیشود. در حالی که بزرگترین ثروت در منطقه هستند. با این شرایط انگیزه و زحمات رسانه از بین میرود و منابعانسانی هم تلف میشوند.»
او محلات را در کتابخوان کردن کودکان تأثیرگذار میداند و توضیح میدهد: «متأسفانه هیچ سیاستی برای کودکان و نوجوانان وجود ندارد و نتیجه آن احساس تعلق نداشتن کودکان و نوجوانان به محل سکونت خود میشود.
در این راستا اجارهنشینی بزرگترین آسیب را به ما زده است و آن از بین رفتن هویت شهرنشینان امروزی است. اکنون ساکنان شناختی از هویت محله خود ندارند و به آن احساس نیاز هم نمیکنند. زیرا میدانند در آنجا ماندگار نخواهند بود و استفادهای هم از توانایی آنها نمیشود.
در حال حاضر شاهد این هستیم که همسایگان یک آپارتمان از هم شناخت ندارند. اگر دولت سیاستهای تشویقی و حتی توبیخی ایجاد کند که موجر تشویق شود مستأجر خود را سالها نگه دارد و قوانین کشوری هم حمایتهای کامل را از هر دو داشته باشد. طوری که هیچیک دغدغه نداشته باشند، اولین چیزی که به وجود میآید صلهرحم است که بهتدریج سبب میشود محله دارای هویت شود. همانگونه که در گذشته اشخاص معتبر و معتمد هویت محله را تشکیل میدادند.
با این حال در شرایط فعلی با چنین چیزی روبهرو نیستیم و این موضوع به مدیریت شهری لطمه میزند. از طریق همان سیاستهای تشویقی میتوان مزایای مطالعهکردن را به کودکان آموزش داد طوری که کاربرد داشته باشد. درست همان چیزی که در قدیم وجود داشت و کودکان به تبعیت از یکدیگر در محله به انجام کاری مانند راهاندازی کتابخانه تشویق میشدند. از این رو ایدههای بسیاری میتوان ارائه کرد که محلات به خودکفایی و پیشرفت برسند. مانند خودکفایی در کمک به یکدیگر به ویژه در شرایط کرونا. اما اکنون به سمتی رفتهایم که نمیدانیم چند نفر از هممحلهایهای ما در حوزه کاری با ما اشتراک دارند و میتوانند همراه باشند.»